ستیا جونستیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

«مادرنوشت»

کودکی اش را دریاب...

خیلی وقت است که ننوشتم و دستم به قلم نمی رود، شاید دلیلش درگیری های کار و زندگی باشد، وقتی از مادرانگی هایم ننوشتم و جایی آن ها را ثبت نکردم انگار آن را از حافظه پاک کردم  . نوشتن برای من شیرین است هر لذتی، هر تجربه ای رو که می نویسم، انگار بیشتر آن را مزمزه می کنم. طعم شیرین آن تجربه ،آن لحظه مادرانه زیر زبانم می ماند و پر از حس های خوب می شوم. و زمانی که ننویسم چشیدن مزه آن مثل یک آدامس بادکنکی می ماند که اول می جوی و حس شیرینی زیادی را درک می کنی ولی بعد می بینی که کمرنگ می شود، بی مزه می شود... و کم کم چیزی به یادت نمی آید از آن هم مزه ازآن همه عشق و شور. پس برآن شدم از احساسات و افکارم بیشتر بنویسم گاهی تجاربی پیدا می کنم آن ...
31 شهريور 1394

یادآوری با طعم تلخ

بی مقدمه می گم که این روزها تجربه عشقی رو دارم که هیچ وقت به عمرم نداشتم آخ که هیچ قصه ای هیچ فیلمی هیچ کتابی نتونسته زیبایی واقعی مارانه ها رو به تصویر بکشه... وقتی خسته و شاید نا امید از برنامه هات یک گوشه ای می شینی و نفس عمیقی می کشی و با خودت می گی: نشد ، نشد که بشه'، هیچ انرژی هم برات باقی نمونده و حکم سربازی رو داری که از یک جنگ سخت برگشته، اما زمان اون قدر بهت فرصت نمی ده که تو خودت باشی و بیشتر غرق شی تو تفکراتی که کمی غمناکه .یک فرشته کوچولو با بدن نرم و لطیفش با موهای فرفری قهوه ایش سرشو می زاره رو پاهات... نازت می کنه و چند بار پشت سر هم می گه مامان مامان مامان یهو از خودت میای بیرون ...آها...  تویی مادر... مرسی مرسی...
12 خرداد 1394

موجود سیزده و نیم ماهه

ستیا چند روزه کم تحمل تر شده و اگر به خواستش نرسه کمی بی قراری... فکر کنم برای دندونشه نمی دونم  راستش سعی می کنم کنترلمو از دست ندم ... ستیای من دیروز 10 قدم برداشت و بعد زمین خورد  و باز دوباره ادامه داد دختر من خستگی ناپذیره ستیا دخترم زیاد حرف می زنه البته واقعا هیشکی نمی تونه حرف هاشو ترجمه کنه ، زبونش آنگولاییه!! ولی کلا لغتی که یک عالمه بار از زبونش می شنوی باباست   و البته با اصرار مامان هم می گه .در در ، به به، جی جی ، جوجه و... همون لغت ها و اضافه نشده مقر دختر من در شومینه خونه می باشد اگر کارش داشتید به اونجا مراجعه کنید یک هفته هستش که دست از کابینت های بیچاره خونه برداشته و آ...
12 اسفند 1393

در فضیلت قناعت

روز های آخر سال، مخصوصا روزهای زمستونی اسفند، مخصوصا روزهای آخر اسفندو خیلی دوست دارم... حتی بیشتر از بهارش .چون توش بوی تحول می ده بوی خونه تکونی... توش پر انرژی و تکاپویه و  قشنگتر از اون انتظار قشنگیه که توش موج می زنه. کلا من فکر می کنم همیشه انتظار هر چیز رنگی تر و زیباتر از اون چیزه. وقتی یک مناسبت یک کالا، یک اتفاق افتاده باشه و یا در دست باشه دیگه با خودش فکری نداره چون خودش هست و در جریانه و دیگه روش سرمایه گذاری روانی نمی شه چون هست و داریش و شاید هم اون جور که باید ازش لذت نبری یا باعث انگیزشت نشه. حالا با این مقدمه می خوام یک چیزی بگم، این که چرا ما مامان های دهه 60 ، آرزوهای بچه هامونو ازشون می گیریمو می دزدیم؟ چرا نم...
12 اسفند 1393

روش جعبه -آموزش نظم به بچه ها

  مامان های عزیز خسته خونه تکونی نباشید. اکثر ما مامان ها مشکلی که داریم اینه که هیچ وقت خونمون تمیز نمی مونه چون یک وروجکی هست که بعدش ترتیب همه چیزو می ده و تمام اسباب بازی هاشو توی خونه پخش می کنه. برای بچه های 5 سال به بالا یک روشی هست به نام جعبه یا صندوق. که اونو تزیین می کنید و در یک گوشه از خونه نگهش می دارین. به کوچولوتون می گید اگر اسباب بازی روی زمین بمونه در صورتی که بازیت تموم شده داخل جعبه قرار می گیره. هر اسباب بازی که داخل جعبه قرار گرفت تا 3 روز باید داخلش بمون ه و امکانش نیست که زود تر داده بشه .در صورتی هم امکان آزادی اون اسباب بازی هست که کوچولوتون یک کار مثبت انجام بده . برای این کار یک کاغذ سفید روی جعبه بچ...
11 اسفند 1393

یک تصمیم خوب

این تصمیمی که گرفتم حاصل درس گرفتن از چیزهای مختلفه ، اتفاق هایی که دورو برم افتاده که یکم تلخ بوده (مثل مرگ یکی از آشنایان دور که خیلی هم جوون بوده و یا فوت شدن نوزاد 20 روزه دوستم و...) منو به فکر واداشت و باعث شد به چیزهای خوبی برسم: 1) این که زندگی من می تونه خیلی کوتاه باشه و  فرصت چندانی شاید نداشته باشم 2) این که وقتی شرایط سختی برای یک فردی پیش میاد، که حالا بعضی ها اون رو بلا تعبیر می کنن(که البته از نظر من بلا نیست و دانش ما از اون کمه)، نه تنها برای اون فرد که به حادثه نزدیکه یک آزمایش محسوب می شه، بلکه برای ما آدم های اطراف که اون رو می بینیم و یا می شنویم هم یک آزمایش محسوب می شه. الف) این که شاکر خدا باشم...
28 بهمن 1393

تصمیم، اجرا، تکرار، عادت!

روزهای آخر سال اومدن و امسال هم مثل برق و باد تموم داره می شه. تصمیم گرفتم یک تغییر و تحولاتی توی سبک زندگیم ایجاد کنم. سبک زندگی که چند روزه دچار اختلال شده و همین باعث کمی استرس در من شده. این تغییراتی رو که می خوام اعمال کنمو اینجا می نویسم که حتماً بهشون عمل کنم ایشالا اون هم به مدت ده روز. و هر روز تصمیم دارم یک گزارش کوچیک از روزمو اینجا ثبت کنم. 1-صبح ها حداکثر تا ساعت 9 بخوابم و تا جایی که می تونم زود تر از خواب پاشم و شب ها نیز حداکثر تا 12 بیدار باشم. 2-اولین کاری که صبح بعد از صبحانه انجام باید بدم رسیدن به خونه و برقراری نظم باشه.(2ساعت) 3-غذای خوشمزه و متنوع و سالم بپزم.(1.5 ساعت) 4-در روز یک ساعت یا بیشتر رو به ستیا...
28 بهمن 1393

نتیجه گیری های مادرانه به اندازه 13 ماه

من توی این یک سال به یک تجربه ها و نتایجی رسیدم اون ها ازین قراره: 1-طی مطالعه کم و بیشی که داشتم به این رسیدم که لازم نیست بشینم و به بچم چیزی رو یاد بدم، و صرفا برای آموزش به اون وقت بزارم یا بهش بگم فلان کار بده یا چه چیزی خوبه. باید اهل عمل باشم، تا خودم کار درستو همیشه و همه جا انجام ندم و صرفاً شعار بدم که این کارو بکن و این کارو نکن هیچ فایده ای نخواهد داشت. 2-یاد دادن یا آموزش دادن اصلاً به نظرم حد اقل تا 5 سالگی جالب نیست. چیزی که قصد دارم اتفاق بیوفته تنها کودکی کردن، شاد بودن و بازی های کودکانه هستش... به شدت با آموزش الفبا، حتی زبان انگلیسی ، و... در زیر سن پیش دبستانی مخالفم. چون مطمئنم بعدها معلم های خوبش زحمت این کارها ر...
27 بهمن 1393

تاتا نی نی

این روزها منمو یک سیزده ماهه شیرین تر از عسل. با این که زمستونه ولی هوا خیلی بهاریه و این واسه منه مامان که همیشه منتظر هوای خوبم خیلی عالیه ولی از یک طرف هم ازین که از برف و بارون خبری نیس حس خوبی به آدم نمی ده. دخترک تاتی تاتی کن من هنوزم که هنوز جرات نمی کنه بدون از چیزی گرفتن راه بره. ولی کلی با شتاب راه می ره وقتی دستشو می گیرم و کلی هم می خنده. خیلی خیلی هوشیار تر از قبله و طرز فکرش نسبت به گذشته پیچیده تر شده . مرحله دوم رشد روانی جنسی که فروید اسمشو مرحله مقعدی گذاشته این که بچه ها از نگه داشتن و یا تخلیه مدفوعشون لذت می برن. 1تا 3 سالگی. حالا به اون  لذت نمی دونم رسیده یا نه اما این روزها همش به دنبال جاهای خلوت و دنجه. همش ...
23 بهمن 1393