ستیا جونستیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

«مادرنوشت»

نکته هایی خیلی مفید در رابطه با نوزادان

سلام به همه دوستای خوبم و مامانای گل. این نکته ها خیلی مفیدن و جواب خیلی از سوال های من بودن گفتم شاید به درد بقیه مامانا بخوره!   پ ن: تاریخ تمام پست هام خراب شده اگر کوچکترین ویرایشی روی پستی کنید تاریخش بهم می خوره  گفتم حواستون باشه اشتباه منو نکنید. 1– نوزاد از بدو تولد تا شش ماهگی بطور انحصاری از  شیر مادر  تغذیه شود . شیر در روزهای اول کم است که آغوز نامیده میشود و برای نوزاد کافی است . به تدریج که نیاز نوزاد بیشتر می شود مقدار شیر هم زیادتر می شود .  2 – از آب جوشیده ، آب قند و گلوکز ، شیشه و پستانک  استفاده نشود  .  3 – شیردهی بر اساس میل و نیاز نوزاد در شرایط مناسب...
8 اسفند 1392

چهل روزگی تو

 دخترزیبای من ستیای مهربونم 40 رور از زمینی شدنت گذشت. 40 روزه که در آغوشمی و ساعتهای زیادی رو با همیم. ممنونم ازت که ساعت های نابی رو بهم هدیه دادی. دیگه چیزی به بهار نمونده و این فصل سرما داره کم کم تموم می شه. وای چه نوروزی بشه سال 93 در کنار تو. پارسالو هیچ وقت یادم نمیره سر سفره 7سین از ته دلم از خدا خواستم که سال دیگه سر همین سفره فرشته آسمونیم بغلم باشه. خدا هم مثل همیشه مهربونیشو از من دریغ نکرد.چند روز آینده سرم خیلی شلوغ می شه چون اسباب کشی داریم و من خیلی هیجان دارم. بعد از تقریبا 4 سال اولین اسباب کشی مونه یک خون تکونیه حسابی و یک تنوع خیلی خوب. به یک خونه بزرگتر و نزدیکتر به مامان بزرگ ها میریم. شما هم دیگه واسه خودت یک اتا...
5 اسفند 1392

جرعه سی ام

گل خوشبوی من، پاک ترین مخلوق خدا، ستیای نازم هر روز ساعت ها نگاهت می کنم ساعت ها ، به انتظار نه ماهه ام فکر می کنم، به رنگی که به زندگیم دادی، به خوشبختی که واسم آوردی، به لطفی که خدا بهم داشته ، تک تک این لحظه ها رو دوس دارم تک تک ثانیه های این یک ماهگی تو! دوس دارم همه این لحظه ها رو ضبط و ثبت کنم. داری خیلی سریع رشد می کنی نازنینم و می دونم روزهایی می رسن که دیگه بزرگ شدی و شاید بخوای از کودکی هات چیزی بدونی. دلم می خواد بفهمی و بدونی که چه عاشقانه دوستت داشتم و دارم.    برات لالایی می خونم گل سرخ من ، آروم بخواب در آغوشم! خوابای خوب ببینی پر از رنگ و و شادی و خوشبختی. اینجا یک زن حاضر دنیاشو بده که لبخندو تو نگاهت ببینه...
1 اسفند 1392

خاطره زایمان من - تولد ستیا

  دختر نازنینم ستیای قشنگم بالاخره شما در 24 دیماه 1392 ساعت 8.5زمینی شدی. همون معجزه ای که 9 ماه منتظرش بودم. وااای که چه قدر زندگیمونو زیبا کردی، چه رنگی دادی به این روزامون، الانم راحت وآروم کنارم خوابیدی. خدایا باورم نمی شه خواب نیستم این آرزوی روز و شب من بود که فرشته کوچولوی نازنینمو بغل بگیرم. می خوام خاطره زایمانمو اینجا ثبت کنم تا این روز شیرینو تکرار نشدنی رو هیچ وقت فراموش نکنم. دخترم ماه آخر بارداریم خیلی منتظرت بودم روزای آخر دیگه صبرم تموم شده بود دیگه 40 هفته بارداریم پر شده بودو شما نیومدی روز دوشنبه 23 دیماه وقت دکترم بود معاینم کرد و گفت هنوز خبری از اومدنت نیست با این که 40 هفتم کامل شده بود از طرف دیگه دوباره د...
25 دی 1392