ستیا جونستیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

«مادرنوشت»

روزهای ناب من

روزهای مادرانه من حس های خیلی غلیظی داره، همه چیز خیلی پر رنگه، یعنی یک جورایی خوشحالی های خیلی عمیق، لذت های وصف نکردنی، از یک طرف کار های زیاد، خستگی روانی و جسمی که قبل از مادر بودنم تجربه نکردم. با همه خستگی که دارم که البته همیشگی نیست و دربعضی از روزهاست باز هم این روزهای رنگارنگمو دوست دارم خیلی شیرینه، هر روز یک کار جدید، یک پیشرفت... دیروز نشسته بودم ستیا داشت خیار میخورد البته فقط می جوه و بعد بیرون می ده بهش گفتم خیار می خوری به منم می دی، بعد دیدم داره بهم تعارف می کنه که بخورم، خیلی حس خوبی بود احساس کردم چه قدر حرف ها رو می فهمه. یک کار اجتماعی قشنگ... یعنی وجود منو نیاز منو درک کرده  هر وقت از دور بهش می گم بیا بغلم...
28 آبان 1393

پایان 1392

سال 1392 هم با همه خوبی هاش و انتظاراش روبه اتمامه. امسال سالی بود که تو در دلم جوونه  زدی و برام کلی امید و آرزو آوردی دخترم. امسال خیلی زود گذشت یعنی احساس می کنم چیزی شبیه باد برای من همش روزشماری و انتظار بود انتظار اومدن دی ماه اون هم از ابتدای اردیبهشت. برای من 92 سال پربار و پر برکتی بود سال اومدن میوه دلم، سال اتمام تحصیلم، سال سروسامان گرفتن برادرم و شاید سال بزرگ شدنم. خداروشاکرم برای این همه رحمتو برکت خیر و خوب... می خوام سال 93 رو با انرژی های مثبت با فکرای خوب خوب با کلی شادی و عشق و امید و آرزوهای بزرگ برای خانواده ام که همه چیز منن شروع کنم و تا آخر ادامه بدم. کلی برنامه و ایده و فکر تو ذهنم هست می خوام شاد باشم و از ز...
28 اسفند 1392

دخترم

صدای قلب تو را می‌شنوم همینجا در درون خودم .. تکان خوردن ها و لگدهایت  نشانه ای از زندگی و  حیات است ... دنیا ساکت باش! دخترم آرام خوابیده است! (38 هفته 2 روز)   ...
12 دی 1392

مادر

كودكي كه آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسيد ؟ ميگويند فردا شما مرا به زمين مي فرستيد، اما من به اين كوچكي و بدون هيچ كمكي چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم ؟ خدا پاسخ داد: از ميان بسياري از فرشتگان ، من يكي را براي تو در نظر گرف ... ته ام . او در انتظار توست و از تو نگهداري خواهد كرد. اما كودك هنوز مطمئن نبود كه ميخواهد برود يا نه ! اينجا در بهشت، من كاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اينها براي شادي من كافي هستند. خداوند لبخند زد و گفت : فرشته ي تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهي كرد و شاد خواهي بود. كودك ادامه داد ؟ من چطور مي توانم بفهمم مردم چه ميگويند ...
10 مرداد 1392
1