ستیا جونستیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

«مادرنوشت»

این یعنی که بزرگ شدی

وقتی می خوام نماز بخونم همین که چادر رنگی مو سرم می کنم با یک ذوقی نگاهم می کنی و به سمتم میای چون نماز خوندن من برات تبدیل به یک بازی شده، می پری میای به سمت من مهرمو بر می داری گاهی تو دهنت می کنی البته می دونی که نباید بکنی چون با خنده و یواشکی این کارو می کنی، بعدش که من می خوام برم سجود مهرو می زاری، من سرمو برمی دارم، مهرو بر می داری باز با عجله دوباره مهرو می زاری ، خیلی با مزست حرکاتت. البته خدا خودش قبول کنه این نماز خوندن مارو . خوب این یعنی که بزرگ شدی. وقتی تو مهمونی وسط جمع تو سالن می شینی زمانی که احساس می کنی بهت کم توجه می شه، بلند می گی دس، دس خودتم دست می زنی و بلند می خندی ؛ بعد همه با هم می گن دست دست دست و همه دست می ...
29 آبان 1393

روزهای ناب من

روزهای مادرانه من حس های خیلی غلیظی داره، همه چیز خیلی پر رنگه، یعنی یک جورایی خوشحالی های خیلی عمیق، لذت های وصف نکردنی، از یک طرف کار های زیاد، خستگی روانی و جسمی که قبل از مادر بودنم تجربه نکردم. با همه خستگی که دارم که البته همیشگی نیست و دربعضی از روزهاست باز هم این روزهای رنگارنگمو دوست دارم خیلی شیرینه، هر روز یک کار جدید، یک پیشرفت... دیروز نشسته بودم ستیا داشت خیار میخورد البته فقط می جوه و بعد بیرون می ده بهش گفتم خیار می خوری به منم می دی، بعد دیدم داره بهم تعارف می کنه که بخورم، خیلی حس خوبی بود احساس کردم چه قدر حرف ها رو می فهمه. یک کار اجتماعی قشنگ... یعنی وجود منو نیاز منو درک کرده  هر وقت از دور بهش می گم بیا بغلم...
28 آبان 1393

هر کودک موجودی منحصر به فرد و یگانه

تا حالا به ویژگی های کودکتون فکر کردین؟ این که چه جور بچه ایه؟ ساکته، خجالتیه، پرجنب و جوشه، اجتماعیه، شاده کنجکاوه؟؟ و .... درسته که محیطی که بچه ها توش بزرگ می شن خیلی روشون تاثیر داره اما شما هم این باور رو دارین که بچه ها یک سری از ویژگی هاشونو از همون اول تولد با خودشون دارند؟یعنی ترکیبی از وراثت و محیط هر کودکی ویژگی های خاص خودشو داره و منحصربه فرده و این تفاوت زمانی بیشتر به چشم میاد که اون کودک در کنار یک یا چند تا کودک دیگه قرار بگیره بعد اونجا تو بازی شون متوجه می شین که فرزندتون کمرویه یا زورگویه یا مثلاً لجبازه و ... مخصوصا الان که اکثر بچه ها تک فرزند هستند، خیلی از خصلت ها رو نمی شه به تنهایی شناخت ولی وقتی درکنار هم سن و سا...
16 آبان 1393

محرم اومده

زیباترینم سلام، همین الان توی بغل من مشغول شیر خوردنی و یک جورایی خمار.  توی ماه دهم هستیم، و فعالیتت خیلی زیاد شده و متقابلا خوابت توی روز خیلی کم.  من هم زمانم رو توی روز فقط به شما اختصاص می دم . شوهرجان و درس.  ستیا جانم، دختر نازنینم چند روزه یک مسئله توی ذهنم می چرخه و من بهش فکر می کنم و این تجربه خودمه و دوس دارم ایینو بهت بگم و انتقالش بدم اینه که دخترم سعی کن تو زندگی خودتو بشناسی، خود واقعی تو نه اون خودی که به وسیله اطرافیان و محیطت ایجاد شده و برای جلب نظر اونا خودنمایی می کنه، نه خود واقعی، ستیای خواستنی من، با تمام علایق و وخواسته ها،  و استعدادهای بالقوه ای که داره. وقتی خودت شناختی، و پیدا کردی،سعی کن ...
10 آبان 1393

یه دو سه

 امروز ستیا جون ما رو از خواب بیدار کرد. اون هم با یه دو هه. که همون یک دو سه خودمونه که هر روز باهش بازی کردیم. خیلی ذوقیدیم منو باباش چون خودش بی مقدمه گفت.  دیروز هم منو خیلی خوشحال کرد.  ازش پرسیدم مامان جون چی می خوری؛ بلند گفت به به...  چه حسه خوبیه وقتی رشد و پیشرفت موجودی رو می بینی که از خودت اومده به این دنیا.. که اول یک سلول یک میلیمتری بوده و تو کم کم بزرگ شدنشو بال و پر گرفتنشو می بینی و لذت می بری و زیر لب با خودت می گی فتبارک الله احسن والخالقین.  اینو زمانی می گم که می رم پست های همین روزا رو تو پارسال می خونم و می دیدم که با یک تکونش تو دی دلم چه شور و شعفی به دلم میوفتاد و حالا اون موجود دوس داشت...
2 آبان 1393

جمعه سه نفره ما

ستیا در طرقبه....  وقتی یک جا بند نمی شی و مرتب از همه چی بالا میری یا مرتب انگشت کوشولوتو تو همه جا می کنی حتی سوراخ دماغ طرف مقابلت....  خوب آدم حق داره گازت بگیره. منو بابای شما و شما سه نفری مثل همیشه به طرقبه رفتیم و کلی خوش گذشت مخصوصا به من که نیاز داشتم به تفریح....  یکم سخته ایجاد تعادل بین درس خوندن و مامان خوبی بودن... این روزها دارم انواع راه ها رو امتحان می کنم تا ببینم آیا می شه در هردو موفق بود یا خیر.      ...
27 مهر 1393

نه ماهه من

  سلام نازنینم. خیلی شرمنده ام که اینقدر با تاخیر نوشتم ازت. اون هم تو ماه هایی که پر از پیشرفت و چیزهای جدید از توست. نه ماهه شدی دیروز یعنی دقیقا به اندازه روزهایی که تو شکم من بودی تو این دنیای رنگی زندگی کردی.  وای مامان خیلی اتفاق ها از دفعه پیش افتاده خوب و بد و...  که من اینجا ننوشتم. دوس داشتم همه رو بنویسم ولی کو وقت؟  شما چهار دست و پا می کنی و همش به سیم و کنترل و پرینتر و.... دست می زنی، کاغذ پاره می کنی از یک دونه پله بالا می ری، خلاصه خیلی باحال شدی اصن یه چیزی می گم یه چیزی می شنوی...  از میز یا مبل می گیری و بلند میشی و وایستاده فضولی خوشمزه می کنی. چند تا کلمه هم می گی مثل؛  بابا، ب...
25 مهر 1393

جمعه زیبای ما

یک جمعه خوبو می تونه جمعه ای باشه که اعضای خانواده با هم باشن و وقت بیشتری رو برای با هم بودن صرف کنن. می شه کار متفاوتی انجام داد مثل رفتن به بیرون برای تنوع. با هم صبحانه خوردن. نماز خوندن با دختر عزیز تر از جانت. البته رسیدگی به کار های عقب افتاده مثل مقاله بیچاره ام که هر روز صدام می زنه که بیا منو کامل کن من دیگه خسته شدم...  نمازت قبول باشه توت فرنگی خوشبوی من، میوه بهشتی  ایجاد تنوع برای تشویق کودک درون برای انجام کارهای رها شده، خودش می تونه جمعه ما رو قشنگ تر کنه. گاهی عوض کردن موقعیت و مکان به ما انگیزه کار می ده. چرا همیشه پشت میز خشن بشینیم؟ کمی هم می شه مثل فلاسفه قدیم بر روی زمین به پژوهش پرداخت... یاد فیلم...
7 شهريور 1393

درمان سی بی تی بر روی خودم

زندگی قشنگ تر می شه وقتی خودت بخوای اونو زیبا ببینی. وقتی تصمیم بگیری خوب زندگی کنی. در حقیقت خوشبختی وجود خارجی نداره و نمی شه واسه یک چیز خاص اسم خوشبختی رو آورد،  به نظر من خوشبختی یک تصمیم که منجر به یک هیجانی مثل شادی، نشاط و امید می شه.  اون تصمیم هم یک باوره، کافیه آدما بخوان طرز فکرشونو عوض کنن دیگه وقتی طرز فکرت عوض شد حتی موقعیت ها و اتفاق های دشوار و یا شاید نسبتا بد به چشمت زیبا میان. پس اگه دنبال حس و حال خوب تو زندگیمون هستیم بهتره که اون لنز دوربینمونو عوض کنیم. کاری که ما تو درمان شناختی روی مراجعمون می کنیم همینه عوض کردن لنز دوربین کهنه و تاریک و جایگزین کردن لنزی روشن جدید و شادی آفرین.  گاهی وقتی کمی حال...
7 شهريور 1393

مهمون اومده... دندون جون

ستیا جانم، امروز 7ماه 11 روزگی شماست که به صورت اتفاقی وقتی لثه شما رو لمس کردم دیدم یک مروارید خوشولو پیداش شده. خیلی برام قشنگ بووود و دلچسب.  راستش دلیلشو نمی دونم ولی هر پیشرفت تو مثل اینه که یکی داره پشتم می زنه می گه آفرین آفرین . همه خستگی ها میره از تنم...  این روزا مامان یکم سرم شلوغه ولی سعیم اینه که اگه قراره به کسی فشار بیاد اون خودمم و واسه تو کم و کاستی نزارم تا جایی که می شه. تو این سنت تو به من شدید نیاز داری و مهمه این که حواسم بهت باشه. این رابطه ای که بین ما شکل می گیره تو سال اول زندگیت خیلی مهمه باعث می شه که تو آیندت تو روابط نزدیکت مثل ازدواج و..  بهتر و سازگارتر باشی.  دلبستگی ایمن....  که خ...
4 شهريور 1393