ستیا جونستیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

«مادرنوشت»

نه ماهه من

1393/7/25 16:53
نویسنده : مامان ستیا
431 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام نازنینم. خیلی شرمنده ام که اینقدر با تاخیر نوشتم ازت. اون هم تو ماه هایی که پر از پیشرفت و چیزهای جدید از توست. نه ماهه شدی دیروز یعنی دقیقا به اندازه روزهایی که تو شکم من بودی تو این دنیای رنگی زندگی کردی.  وای مامان خیلی اتفاق ها از دفعه پیش افتاده خوب و بد و...  که من اینجا ننوشتم. دوس داشتم همه رو بنویسم ولی کو وقت؟ 

شما چهار دست و پا می کنی و همش به سیم و کنترل و پرینتر و.... دست می زنی، کاغذ پاره می کنی از یک دونه پله بالا می ری، خلاصه خیلی باحال شدی اصن یه چیزی می گم یه چیزی می شنوی... 

از میز یا مبل می گیری و بلند میشی و وایستاده فضولی خوشمزه می کنی. چند تا کلمه هم می گی مثل؛ 

بابا، بابو، ماما، دتی، دَ موقع دس دسی،دَدَر، 

یاد گرفتی ناز کنی دس دسی کنی، یکم ژست بوس کردنو هم می گیری تازگیا، با زبونتم شکلک در میاری، بای بای می کنی

اولین مسافرت به همراه شما رو به شمال رفتیم که خیلی خوش گذشت البته روزهای آخر مهمون دوممون یعنی دندون خانوم هم سرو کلشون پیدا شدن که کمی بی قرارت کرده بود ولی در کل دخمل خوبی بودی و اذیت نکردی. 

 

این عکسو تو جاده گرفتیم

 

در کنارساحل لالا

 

 

 

با باباییت  در مسافرتچشمک

 

اینجا تو ماشین تو راه بودین که خستگی از قیافت می باره نازنینم

روزی که من کلاس داشتم شما هم آماده برای رفتن به خونه مامان جونت

 

خونه عموی بابا شما در حال اکتشاف و چهار دست و پا 

 

اولین عید غدیر خونه مامان جون

ایستادن و از مبل گرفتن

 

و اکتشاف. حتی با لباس عروسی و تیپ مجلسی

 

خدای مهربون مواظب همه بچه ها باش.... 

پسندها (3)

نظرات (0)