سرماخوردگی خر است!
حدود 9 روزه که ستیا سرما خورده پنج شنبه دو هفته پیش که با یک تب شروع شد و بعدش با سرفه و بینی گرفته و ... . ما هم رو آوردیم شلغم درمانی، آب لیمو شیرین و آویشن و.... دکترم بردیمش و گفت ویروسه. و ازون موقع من منتظرم که خوب بشه که البته شده ولی سرفه هاش گاهی هست هوا هم که بدجور پاییزی و سرد و گرفتست و من هم تو خونه احساس زندانی بودن می کنم.
این روزها کلی برنامه و فکر توی سر دارم از طرفی کنکور دکترام که کلی انرژی و کار می بره، نوشتن یک کتاب ناتموم، خود ستیا و خوشحال و راضی نگه داشتنش، تولدی که می خوام واسش بگیرم.... احساس فرسایش ی کنم گاهی اصلا می خوام همه چی رو بی خیال شمو فرار کنم مشغله فکریم زیاده شب ها تا نزدیک های صبح بیدارم و خوابم نمی بره و کار مفیدی نمی شه کرد و از طرفی تا نزدیک های ظهر می خوابم.
یک کار مفیدی که واسه ستیا تو این روزا انجام دادیم خریدن تاب هستش که خونه موندنو خیلی واسش قابل تحمل کرده. من هم می شینم رو زمین کنار تابش و هلش می دم و کتاب هامو هم پهن می کنم و بلند بلند براش درس هامو می خونمو تابش می دم اونم کلی می خنده و حال می کنه ممکنه حتی یک ساعت روی تاب بشینه و هیچی نگه. درس خوندن من هم بامزه شده شاید خیلی طول بکشه یک مبحثو بخونم ولی همون یک ذره رو با کلی لذت می خونم، خدا هم خودش بزرگه و کمکم می کنه. خیلی روی خودم فشار نمی یارم واسه امسال و استرسشو ندارم ولی نمی دونم چرا احساس می کنم اگر کاری نکنم تنبلی کردم.
خیلی ها می گن با بچه سخته فلانه خودتو اذیت نکن. ولی من معتقدم که این ها همش بهونه است واسه تنبلی. خدایی مگه بچه ها چند ساعت از 24 ساعت مامان ها رو می گیرن مثلا تو سن ستیا که نزدیک یک سالشه؟ یعنی واقعا اونهایی که سختشونه کار دیگه ای بکنن تمام وقتشونو به بچه اختصاص می دن؟ البته هر بچه ای هر مامانی فرق می کنه ولی بچه ای با ویژگی های ستیا یک سری وقت هایی رو واسه مامانش می زاره. این جوری مامانش خوشحال تره و فیدبکش به خود ستیا می رسه. از درسم لذت می برم و انرژی می گیرم و با خود ستیا کار می کنم. کلن مقرمون تو اتاق ستیاست کف اتاق یک پتو پهن کردیم اسباب بازی های اونو کتاب های من. گاهی هم که حمله می کنه به کاغذهام مجبورم بذارمش تو تابش و هی تابش بدم براش از مراحل رشد فلانیو فلانی بگم. قبلش سه تایی توی سالن می خوابیدیم چون توی تخت خوابمون جا نمی شدیم حالا طی عملیاتی که قراره ستیا رو به اتاقش منتقل کنیم من و ستیا در اتاقش می خوابیم و کم کم قراره من از کنارش فرار کنم و به تخت خودم برگردم. البته هنوز این عمل فرار رو انجام ندادم ولی انجامش می دم تا چند روز آینده به امید خدا.
خدایا به من قدرت درک خوشمزگی دمپایی، کنترل، صافی چاه آشپزخونه و درک سرگرم کنندگی بازی با دکمه های فکس و پرینترو بده!
خدایا به من توانایی بی واکنشی نسبت به این گازگرفتن ستیا رو هم بده . بهش می گم بوس کن فکر می کنه گاز همون بوسه. دستم به شدت سوخته بود گفتم مامان دستم اوف شده بوس کن ...چنان گازی گرفت که پوستش کنده شدهداشت گریم می گرفت جدنی. تازه می بایست صدامم در نیاد. تازه کشف کردم اشکال از رفتار خودمه چون من خودم خیلی محکم می چلونمش و بوسش می کنم و حتی قبلن ها گاز آروم می گرفتم از لپش. بچمم حق داره خوب فکر می کنه گاز همون بوسه.
خدایا به من کمک کن تا گاهی اوقات بدون دغدغه یک دستشویی راحت داشته باشم بد نیست ها. آخه تا حالا تو دستشویی چه خبر بوده که این ورووجک اصرار داره بیاد تو.
و این که سپاسگذارت باشم که چنین دختر کدبانویی به من دادی که بهترین وسیله اسباب بازیش ماشین ظرفشویی و در لباسشویی هستش. خدایا در پناه خودت این دو وسیله عزیزو که کمک حال بنده هستش رو حفظ بفرما.
یک دلخوشی بزرگ اینه که همه دوستامو که نی نی دارن رو برای چند روز دیگه به خونم دعوت کردم و به قول خودمون جشن مامان ها گرفتیم به سبک شب یلدا. این خودش برام تحمل تو خونه موندنو خیلی آسون کرده. . حتما عکس نی نی های دوستامو که بیشتر از 10 تا هستن رو می گیرم و در پست بعدیم می زارم.
خدایا ازت می خوام به من انرژیییی بده به من همت بده به من صبر بده که از پسش بر بیام و هیچ وقت از راهی که توش قدم بر داشتم خسته نشم. به امید خودت همیشه یاورم
الهی به امید تو