ستیا جونستیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

«مادرنوشت»

از شعار تا عمل

1393/9/3 0:20
نویسنده : مامان ستیا
342 بازدید
اشتراک گذاری

گاهی وقت ها دلم تنگ می شه واسه کار بیرون از خونه، واسه این که به کلینیک  برم مراجع ببینم با همکارام چایی بخورم و بخندمو تبادل نظر کنم. دلم لک می زنه واسه نصیحت خندونکو جلسات فرزند پروری که واسه والدین می ذاشتیم. راستش خیلی آسونه این که آدم یک سری اصول رو یاد داشته باشه و به بقیه بگه این کار رو بکن یا این کارو نکن. اما حقیقتش اینه که یک مادر خوب بودن خیلی خیلی سخت تره از یک روانشناس خوب بودن. یک روانشناس خوب، می تونه خیلی خوب راهنمایی کنه و حرف بزنه، اما یک مادر خوب باید خـوب عمـــــــل کنه. عمل کردن سخت تر از حرف زدنه و به تبع پاداشش هم بیشتره. 

گاهی این خونه موندن ها باعث می شه دچار روزمزگی بشم هرچند که سرم گرمه به درس خوندن و کارای پژوهشی اما این باعث شده فاصله بگیرم از کارم و از اصولی که همیشه به بعضی والدین گوشزد می کردم و حالا این منم که در نقش مراجعم  هستم و یک مادر شدم. گاهی خستگی ها و روزمرگی نمی زاره که ما مادرها به نحو احسن از پس وظیمون بر بیایم. برای همین احساس می کنم هر مادری باید در هفته یک وقت هایی رو داشته باشه که فقط و فقط مال خودش باشه. شاید کمیت این مدت کم باشه شاید حتی نیم ساعت اما کیفیتش مهمه. گاهی وقتی که خسته می شم و می بینم همسرجان خونه هست و وقت هم داره ستیا رو به اون می سپارم و خودم می رم پیاده روی حوالی خونه. خرید کوچیکی می کنم و بر می گردم، این کار خیلی حالمو خوب می کنهجشن

دیروز ستیا تو بغلم بود همین طوری که داشت بازی می کرد یک هو دستمو گاز گرفت؛ یک آن خیلی فکر ها اومد توی سرم درست مثل یک مادری که آگاه نیست به خیلی چیزها . با خودم گفتم که چرا این کارو می کنی؟چرا پرخاشگر شده؟ از کجا یادگرفته؟ اما زود روانشناس درونم(که یک خانوم با شخصیته در کنار کودک درونمگیج) گفت که ای مامان بچه ها تو این سن همه رفتارها رو چه خوب چه بد آزمون و خطا می کنن و انجام می دن و هیچ اطلاعی از بد بودن و یا نبودنش ندارن و نباید اسم این عمل رو تو این سن پرخاشگری گذاشت. امـــــــــا این عکس العمل ما به رفتارهای اونه که باعث می شه یک رفتار حذف بشه یا این که تکرار. پس در این مواقع زمانی که رفتارهایی رو تو کودکت می بینی که ضرر جانی و مالی نداره بی توجهی کن! بی توجهی...قهر

من هم اصلاً به روی خودم نیاوردم که کار خاصی می کنه بی حوصلهچند بار هی دستمو گاز گرفت و خندید من هم همین طوری به تلویزیون نگاه می کردم و به روی خودم نیاوردم بعد دیدم خودش هم دیگه این کارو نکرد. اون جا بود که زدم پشت خودم گفتم باریکلا، ببین چه قدر لذت عمل کردن بیشتره تا حرف زدن...!

فکر کنم با اجرای اصولی که می دونم روی ستیا خبره بشم و با اطمینان بیشتری بتونم در مورد  قوانین فرزندپروری حرف بزنم چون اثرش رو دیدم. حالا می فهمم که چرا وقتی می خواستم توی یک کلینیک کار کنم روانپزشک اونجا که مدیر کلینیک بود  ازم پرسید بچه داری ؟ و من اون موقع گفتم نه . و ایشون به من گفت که خیلی مهمه که خودت مادر باشی اگر می خوای کار کودک کنی. چون بهتر می تونی یک مادر رو و سختی های راهشو درک کنی. متفکر واقعا می بینم راست می گفت...

پس تجربه هم به اندازه علم مهم و با ارزشه و خوشحالم که دارم کسبش می کنمبغل

 

 

پسندها (2)

نظرات (0)