این یعنی که بزرگ شدی
وقتی می خوام نماز بخونم همین که چادر رنگی مو سرم می کنم با یک ذوقی نگاهم می کنی و به سمتم میای چون نماز خوندن من برات تبدیل به یک بازی شده، می پری میای به سمت من مهرمو بر می داری گاهی تو دهنت می کنی البته می دونی که نباید بکنی چون با خنده و یواشکی این کارو می کنی، بعدش که من می خوام برم سجود مهرو می زاری، من سرمو برمی دارم، مهرو بر می داری باز با عجله دوباره مهرو می زاری، خیلی با مزست حرکاتت. البته خدا خودش قبول کنه این نماز خوندن مارو. خوب این یعنی که بزرگ شدی.
وقتی تو مهمونی وسط جمع تو سالن می شینی زمانی که احساس می کنی بهت کم توجه می شه، بلند می گی دس، دس خودتم دست می زنی و بلند می خندی ؛ بعد همه با هم می گن دست دست دست و همه دست می زنن. و تو بچه نیم وجبی کلی آدم بزرگو سرکار می زاری این یعنی که خیلی بزرگ شدی.
تا قبل ازین وقتی در کابینتی رو باز می کردم سریع می دویدی که وسایل توشو کشف کنی، و من زود اونو می بستم اما امروز خودت تونستی واسه مسئلت راه حل پیدا کنی و اونها رو باز کردی باید به فکر چاره باشم...خوب این هم یعنی بزرگ شدی.
وقتی داری شیر می خوری و تلویزیون داره چیزی نشون می ده اگه جذاب نباشه نگاه نمی کنی اما به محض این که من کنترلو بگیرم دستم و کانالو عوض کنم شیر خوردنو رها می کنی به سمت تی وی نگاه می کنی می خوای ببینی که کانال بعدی چی داره خوب فکر کنم دیگه خیلی بزرگ شدی...