ستیا جونستیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

«مادرنوشت»

درمان سی بی تی بر روی خودم

1393/6/7 0:31
نویسنده : مامان ستیا
2,502 بازدید
اشتراک گذاری

زندگی قشنگ تر می شه وقتی خودت بخوای اونو زیبا ببینی. وقتی تصمیم بگیری خوب زندگی کنی. در حقیقت خوشبختی وجود خارجی نداره و نمی شه واسه یک چیز خاص اسم خوشبختی رو آورد،  به نظر من خوشبختی یک تصمیم که منجر به یک هیجانی مثل شادی، نشاط و امید می شه.  اون تصمیم هم یک باوره، کافیه آدما بخوان طرز فکرشونو عوض کنن دیگه وقتی طرز فکرت عوض شد حتی موقعیت ها و اتفاق های دشوار و یا شاید نسبتا بد به چشمت زیبا میان. پس اگه دنبال حس و حال خوب تو زندگیمون هستیم بهتره که اون لنز دوربینمونو عوض کنیم. کاری که ما تو درمان شناختی روی مراجعمون می کنیم همینه عوض کردن لنز دوربین کهنه و تاریک و جایگزین کردن لنزی روشن جدید و شادی آفرین. 

گاهی وقتی کمی حال و احوالم آشفته می شه احساس می کنم باید کسی باهام حرف بزنه و من هم باید برای او حرفی بزنم. گاهی اختیار زندگی از دستم میره، نظمی که دوست دارمو نداره، برنامه هام درست پیش نمی ره و... . این بار به پای صحبت های خودم نشستم به کودک درونم به خواسته هاش و نیازهاش، به منطق و برنامه ریزی مگرد نیاز بالغم و پای درد و دل و صحبت های والد درونم نشستم و روان درمانگر خودم شدم... 

با خودم قرارداد رشد بستم، قراردادی که بتونم زیباتر و با حس بهتری زندگی کنم. زندگی کردن در حال و لذت بردن از اون. شاید این خلاصه ای از اون تصمیماتمه. البته داشتن نظم پیش شرط اونه. 

تغییرات رو می شه با یک صبحانه یک نفره اما دلچسب شروع کرد. چای سبز طلایی ناب و نون سنگک تازه و پنیر و گردو در کنار پنجره زیبای آشپزخانه ام.... 

 

 

وقتی صبحتو خوب شروع می کنی ناخودآگاه همه چیز توی روز خوب پیش میره...  دیروز بر مبنای تصمیمم دکوراسیون خونه رو تغییر دادم، تمام وسیله های مزاحم و بی مصرفو جمع کردم و مبل ها و میزها رو به دیوار چسبوندم یک فضای آزاد و باز برای توت فرنگی خونمون که هر چه قدر دوست داشت قل بخوره و قلت بزنه. تازه فهمیدم چه پتانسیلی داشته این خونه و من با پر کردن فضاها با وسایلی که لزوما استفاده نمی شن بدون استفاده گذاشتمشون. این چنین ما با تغییراتی کوچک شادی را به خانه مان و همچنین توت فرنگی جانمان مهمان کردیم. اون هم در روز دختتتتتر و روز تولد حضرت معصومه. روزت مبارک قلقلی من. افتخار می کنم به اخودت و به اسمت که یکی از القاب حضرت معصومه هست. 

 

واین چنین می شه که از قضا یا از غذا یادمان از این میاد که گویا چند هفته قبل کارگاهی دوساعته ثبت نام نمودیم در رابطه با زوج درمانی خیانت... . حال با خود فکر می کنیم که کودک دلبندمان راچه کنیم می بینیم همسر عزیزتر از جانمان خوابیده اند و کودکمان در حال رفتن به خواب....بر آن شدیم که طفل را در کنار پدرش قرار دهیم تا در آغوش هم بیارامند آن هم برای اولین بار و از بردن کودک به خانه مادرمان منصرف. فرصت را که مناسب دیدیم فرار کردیم این هم آثار و وصیت ما برای پدر کودکمان. 

 

بعد از کارگاه دوساعته که تنها و بدون فرزند شرکت کردیم و کمی حس رها شدگی و اکسیژن کردیم کودک درونمان دلش آب انار خواست آن هم ملسش. ما، هم رفیق پایه قدیمی داشتیم و هم فرصت را مناسب دیدیم، با رفیق عزیز تر از جانمان که او هم خود مادر بود. و به نوعی به وقت آزاد آمده بود برای کسب علم، کودک درون نازنینمان را میهمان کرد و ما دلی از عزا در آوردیم بعد از مدت مدیدی... 

 

این هم برای خودش یک تغییر درست و حسابی بود گذاشتن وقتی برای خودم تا بتونم انرژی بگیرم و بهتر از وظیفه مادریم بر بیام. 

تغییر دیگه ای که امروز یا بهتر بگم امشب ایجاد کردم این بود که همسرجانمان را که مدتی بود به علت جا نشدن بر روی تخت در سالن به خواب می رفتند را به کانون گرم اتاق خواب باز گرداندم با ایجاد تغییراتی در محل خواب ستیا.  یعنی منتقل کردن جای خواب دخترم از بالای تخت به کنار تخت روی زمین.  ستیای نازم اینو بدون که منو بابات همیشه توی یک تیمیم و هیچ وقت، هیچ چیزی نمی تونه مارو از هم جدا کنه حتی توی وروجکچشمک

 

پسندها (1)

نظرات (2)

مریم
7 شهریور 93 3:09
سلام عزيزم وبلاگتونو خوندم خيلي جالبه به وبلاگ منم سربزنيد خوشحال ميشم
نگار
26 آذر 93 16:35
پست هات عالین...