ستیا جونستیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

«مادرنوشت»

جرعه نوزدهم

سلام عشق مامان . 28 هفته شدیم به لطف خدا . نمی دونم چرا این قدر زمان داره به سرعت می گذره نه به اولای بارداریم که یک ثانیه اش هم دیر می گذشت نه به یکی دو ماهه که تغییرات و رشد زیادی در شما می بینم و هفته ها به سرعت می گذره . گاهی می ترسم که نکنه این دوران شیرین بارداریم این قدر زود بگذره و تموم شه و من استفاده نکنم و ترس از این که من از مسئولیت نگهداری از شما بر نیام ، باورم نمی شه که ایشالا دو ماهو نیم دیگه تو بغلمی . خیلی حس عجیبیه ستیا جون. یکی دو هفتست که لگدهات قوی شده و شیرین تر گاهی حس می کنم پا یا دستتو می کشی و یک قسمت از شکمم تیز می شه خیلی خنده دار گاهی وول می خوری و می لرزی مثل یک ماهی کوشولو. تخت و کمدو خیلی از وسایلتو خریدیم...
18 آذر 1392

جرعه هفدهم

سلام دختر نازم . خواستم خیلی زود این خبر خوبو بنویسم . بالاخره من و پدرت به نتیجه رسیدیم و اسم نازنین شما بعد از ماه ها جستجو انتخاب شد. و اون هم اسمی نیست جز نام  « ستیــــــــــــــــــــــــا».  یکی از دلایل انتخاب این اسم یکی کمیاب بودنشه و کوتاه بودنش. و البته معنای قشنگی که هم به فارسی و هم عبری و هم اوستایی که داره و از همه مهمتر به خاطر این که از القاب خواهر امام رضا، حضرت معصومه هستش و این که من خیلی امام رضارو دوست دارم و بهش ارادت خاصی دارم بوده. امیدوارم تو هم مثل حضرت معصومه بانویی بلند مرتبه و پاکدامن باشی و صفات خوبشو مثل اسمت بتونی کسب کنی . دوست دارم کمی با این ...
18 آذر 1392

جرعه چهاردهم

سلام گل مامان  الان 18 هفته و 6 روزتو و فردا وارد هفته 19 می شیم. اومدم بگم که بالاخره دیشب ما فهمیدیم که شما چی هستید؟ بله بله شما دختــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر ناز منید! اگه بدونی چه قدر خوشحال شدم وقتی شنیدم دخملی . الهی قربونت بشم من. اصلا از دیروز 1000 برابر عاشقتر شدم. تکون هم که می خوری و دل ما رو همش می بری! دختر 16 سانتی متری من. چه بدن خوشکلی داشتی مامانی  . بابات که داشت از ذوق مرگی میمرد هر دو فهمیدیم که هردومون دختر بیشتر دوست داشتیم واسه بچه اول ولی به روی خودمون نمی آوردیم.  نفس منی دختــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...
18 آذر 1392

جرعه سیزدهم

سلام عزیز دلم. الان در 18 هفته و 2 روزگی هستیم. داری کم کم بزرگ می شی ها . این لحظه ها مثل برق می گذره  حیف آخه می گن باید قدرشو خیلی بدونم اما نمی دونم واقعا ازش استفاده می کنم یا نه . نمی دونم چرا قبلا بیشتر باهات حرف می زدم الان یک هفتست که خیلی باهات صحبت نکردم با این که داره شنواییت دیگه تکمیل می شه. تصمیم دارم برم برات کتاب قصه بخرم و هر شب برات بخونم قرآن رو هم مرتب تر برات بخونم الان از ماه رمضون دیگه همه چی تعطیل شده. توی یک وبلاگ نوشته بود که یک حدیث داریم از پیامبر که خوندن سوره الذاریات زایمانو آسون تر می کنه وسوره العصر نی نی رو با صبر و تحمل می کنه.  راستی جواب آزمایش غربالگریت اومد گلم خیلی سالم بودی تازه دکترت...
18 آذر 1392

جرعه دهم

سلام کوچولوی من! امیدوارم که خوبــــــــــــــــــ باشی! خیلی خوب و سالم . چند روزه دیگه تقریبا  میرم واسه اولین آزمایش هات  یعنی آزمایش های سه ماهه اول. دلم روشنه که ایشالا سالمی و نگران نیستم تو رو به خدا سپردم عزیزم هر چی اون صلاح می دونه.  گل من الان 12 هفته و 5 روزته دو سه روز دیگه سه ماهه اولمون تموم میشه! یعنی یک سوم راهو باهم طی کردیم . تا این جا همه چی خوبو و عالی بوده خداروشکر هم از لحاظ روانی آرامش داشتم و خوشحال بودم هم از لحاظ جسمانی از وقتی قرص ضد تهوعی که دکتر عزیزت بهم داده اصلا تهوع ندارم و پرم از اشــــــــــــــــتها . زندگی مشترک من و بابات خیلی قشنگه از همون اولش همه چی خوبو عالی بود (ماشالا ) حالا این خون...
18 آذر 1392