ستیا جونستیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

«مادرنوشت»

خاطره زایمان من - تولد ستیا

  دختر نازنینم ستیای قشنگم بالاخره شما در 24 دیماه 1392 ساعت 8.5زمینی شدی. همون معجزه ای که 9 ماه منتظرش بودم. وااای که چه قدر زندگیمونو زیبا کردی، چه رنگی دادی به این روزامون، الانم راحت وآروم کنارم خوابیدی. خدایا باورم نمی شه خواب نیستم این آرزوی روز و شب من بود که فرشته کوچولوی نازنینمو بغل بگیرم. می خوام خاطره زایمانمو اینجا ثبت کنم تا این روز شیرینو تکرار نشدنی رو هیچ وقت فراموش نکنم. دخترم ماه آخر بارداریم خیلی منتظرت بودم روزای آخر دیگه صبرم تموم شده بود دیگه 40 هفته بارداریم پر شده بودو شما نیومدی روز دوشنبه 23 دیماه وقت دکترم بود معاینم کرد و گفت هنوز خبری از اومدنت نیست با این که 40 هفتم کامل شده بود از طرف دیگه دوباره د...
25 دی 1392

جرعه بیست و پنجم

دختر قشنگم امروز 39 هفته 3 روزمونه! و من کمی خسته شدم از انتظار و چشم به راه بودن. اصلاً فکر نمی کردم اینقدر دیر بیای . فکر می کردم 18 دی که ماه نهمون تموم می شه شما قدم رنجه می کنی ولی انگار اشتباه می کردم . اما یک سودی هم داشت دیر اومدن شما این که من تونستم کلاسهای آمادگی زایمانو بگذرونم و آمادگی جسمی و روحی پیدا کنم واسه آوردن شما . خیلی خیلی واسم مفید بود  خیلی. مامانی 4 روز بود که رفتم خونه مامانم به این هوا که قراره بیای امشب دیگه خسته شدم از نیومدنت از منتظر موندن دیگه با باباییت اومدم خونه فک کنم حالا حالا ها خیال اومدن نداری .   بیا دیگه اینقدر مامانتو منتظر نذار نفسم ثانیه ثانیه این روزا خیلی سخت می گذره . دوست دا...
20 دی 1392

دخترم

صدای قلب تو را می‌شنوم همینجا در درون خودم .. تکان خوردن ها و لگدهایت  نشانه ای از زندگی و  حیات است ... دنیا ساکت باش! دخترم آرام خوابیده است! (38 هفته 2 روز)   ...
12 دی 1392