اضطراب جدایی آغاز می شود
ستاره من ۶ماه و10روزه شدی و این روزها کمی احساس غریبگی می کنی در مقابل افراد نا آشنا، و قشنگیش اینه که فقط با آغوش من یا پدرت آروم می شی. اگر بغل فرد نا آشنا بری لباتو بر می گردونی بغض می کنی گاهی می زنی زیر گریه و به طرفم خم می شی که بغلت کنم تا بغلت می کنم آروم می شی و لبخند می زنی و آرامشو تو آغوشم پیدا می کنی و این برام یک دنیا ارزش داره مثل یک خسته نباشید بزرگه. هر چند این حالتو در هشت ماهگی انتظار داشتم یعنی تو کتاب هام نوشته بود ولی خیلی برام جذابه. این هفته که وارد ماه هفت شدیم خیلی سخت تر شده اوضام مخصوصاً از وقتی غذا می خوری. اصلاً هیچ وقتی اضافه نمی مونه و همش درگیرتم.آشپزی و غذا دادن بهت تازه اسهال هم شدی(روم به دیوار) که همش تو دسشویی مشغول شستن شما هستیم و عو. بکردنتون. با من می خوابی با من بیدار می شی. در طول روز هم خیلی خیلی کوتاه شاید کلن نیم ساعت بخوابی و وقتی بیداری می خوای ازم که پیشت باشم و باهات بازی کنم یعنی حوصلت سر میره از اسباب بازی هات. من همش چیزای مختلف میزارم جلوت تا 5 دقیقه بازی می کنی ولی باز غر می زنی که خسته شدی. از هویج پوست کنده شده گرفته تا قالبای سیلیکونی رنگی تا بطری آب که توش لوبیا ریختم که مثل جغجغه شده و... اسباب بازی های خودتم بسیار برات خنک هستن و نگاهشون نمی کنی به جز چند تاشون. شعر می خونم برات حرف می زنم ماساژ ت می دم با هم ورزش می کنیم. یکمی احساس خستگی میکنم و پشتم درد می کنه این هم به خاطر وزن شماست هلوی من. امیدوارم یکم همه چیز سرو سامون بگیره و رو به راه بشه. خیلی دوستت دارم دختر دلبندم یکم با ما راه بیا