تو هم دعوتی
از خوشی های روزگار همین بس که یک روز با زنگ در بیدار می شی و یک آقایی مثل پستچی از پشت آیفون می گه دعوت نامه حضرت، تشریف بیارید پایین. بله ما رو امام رضای مهربون دعوت کرده خونش افطاری. و تو نمی دونی با چه سرعتی چادر سرت می کنی چهار طلقه رو پایین می آی. یک سورپرایز خیلی خووووب. تاریخش هم مال همون روزه. ناخود آگاه یاد این آهنگ قشنگ می افتی:
تو این حس و حال عجیب و غریب
دوتا بال داری که رو شونته
تو از هر مسیری بری می رسی
تو از هر مسیری بری خونته
از این سفره ها معجزه دور نیست
ببین دست دنیا تو دست منه
دعا می کنم تا اجابت بشه
دعا می کنم چون دلم روشنه
من از دست بارون به دریا زدم
به بارون و به آسمون دعوتی
چه مهمونی باشکوهی شده
تو این لحظه هایی که هم صحبتیم
دخترم ما به مهمونی امام رضا رفتیم و خیلی همه چیز زیبا بود و وصف نشدنی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی