چهل روزگی تو
دخترزیبای من ستیای مهربونم 40 رور از زمینی شدنت گذشت. 40 روزه که در آغوشمی و ساعتهای زیادی رو با همیم. ممنونم ازت که ساعت های نابی رو بهم هدیه دادی. دیگه چیزی به بهار نمونده و این فصل سرما داره کم کم تموم می شه. وای چه نوروزی بشه سال 93 در کنار تو. پارسالو هیچ وقت یادم نمیره سر سفره 7سین از ته دلم از خدا خواستم که سال دیگه سر همین سفره فرشته آسمونیم بغلم باشه. خدا هم مثل همیشه مهربونیشو از من دریغ نکرد.چند روز آینده سرم خیلی شلوغ می شه چون اسباب کشی داریم و من خیلی هیجان دارم. بعد از تقریبا 4 سال اولین اسباب کشی مونه یک خون تکونیه حسابی و یک تنوع خیلی خوب. به یک خونه بزرگتر و نزدیکتر به مامان بزرگ ها میریم. شما هم دیگه واسه خودت یک اتاق جدا خواهی داشت خداروشکر. فقط خدا کمک کنه بتونم از پسش بر بیام. چن تا عکس از 10 روز پیشتو گذاشتم.
اینجا لخت کرده بودمت که لباساتو عوض کنم خوشکلم
توی این عکس مثل همیشه شبا تو بغل من آروم گرفتی خوابیدی مثل جوجه ها
اینجا چشمات کلاج شده بود خیلی بامزه شده بودی
عاشق خنده هاتم و اون چال رو لپت که تو این عکس خیلی معلوم نیست
ستیا از نمایی باز
ستیای النگو قشنگ
دست های من و تو
خدای مهربونم ممنونم ازت.