سه ماهگی شیرین تو
نور خونه ما ستیای بهشتی من دیدی چه زود گذشت زمان. سه ماه و 20 روزه که هم خونه ایم یعنی بیشتر از صد روز. تمام ساعتامو به خودت اختصاص دادی ناقلا البته من که خوشحالم که وقت خالی دارم و هیچ وظیفه و فکرو خیالی جز شما ندارم. مهربون من این روز ها سرم به شما گرمه و کمتر حوصلم می شه که تو اینجا واست بنویسم اما امشب هر جور بود خودمو مجبور کردم بیام واست بگم. بگم که چه قدر شیرینو خواستنی شدی بگم که چه قدر بزرگ شدی و چه توانایی هایی پیدا کردی . ستیای من توی این ماه این کار ها رو یاد گرفتی:
-قبلا خیلی دوس داشتی بشینی الان هم همین طور اما با تکیه گاه تازگیا خیلی دوس داری رو پاهای تپلیت وایستی البته با کمک کسی
-نسبت به چیز های مورد علاقت توجه نشون می دی و دستتو به سمتشون دراز می کنی و می گیریشون . البته نه به صورت کاملا مسلط
-چیزایی رو که گرفتی ویا چیزایی رو که می خوای بشناسی رو تو دهنت می کنی
-تقریبا اسمتو می شناسی صدات که می کنیم بر می گردی به سمت صدا
-قلت می زنی البته فقط یک دونه
-افراد آشنا رو کاملن می شناسی منو باباتو که خیلی ولی مامان بزرگها و بابا بزرگها و عمو و خاله عمه رو که بیشتر می بینی کاملن تشخیص می دی نسبت به افراد غریبه
-آدمای غریبه رو تا یک ربع بهشون نگاه نمی کنی حتی اونا جیغ بزننو خودشونو بکشن بعد که یخت باز شد بهشون یک نیم چه نگاهی می نمایی
-کتاب های رنگی و اشیای رنگی رو خیلی دوس داری و دوس داری بیشتر بکنی تو دهنت
-وای این ماه اولین خنده های بلندتو کردی که هر وقت غش غش می خندی من دلم ضعف میره می خوام بیام تیکه پارت کنم از خوشحالی
این هم چند تا عکس
دختر نازنینم تو رو به خدای مهربون می سپارم
پ ن: ببخشید از مامانای مهربونو دوستای خوبم که کمتر میام . من به همتون سر می زنم فقط وقت نمی شه که نظر بذارم . منو ببخشید جدن .