ستیا در عید دیدنی ها
سلام به قند عسلم ستیای 2 ماه و25 روزه خودم . خنده روی من دوست و همزبونو مونس این روزای من، راستی که از طرف خدا برای ساختن این خاطره های قشنگ پیش من اومدی و بوی بهشتو به خونمو آوردی . آخ که بعضی وقت ها تو این روزا از خستگی غش می کنم یعنی واقعا له می شم شب ها که واقعا پشتم درد می گیره آخه یکمی شما سنگین شدی گلم ولی باور کن تنها با یک لبخند تو همه چی یادم میره همه چی . هر وقت شیر می خوری به چشام خیره می شی گاهی وقت ها هم سینمو ول می کنی و لبخند می زنی و باز به خوردن ادامه می دی که اونجا می خوام گاز گازت بگیرم. خوب نکن این کارارو با مادرت می دونی که قلبم ضعیفه کپل نرم من.
یک کار جالبی که این چند روز اخیر یعنی تو دومین ماه زندگیت کردی این بود که یک روز بابات در مقابلت حرف می زد و ادا در میاورد زبونشو بیرون می کرد و ابروهاشو بالا می داد تو هم هر کاری که بابات می کردو انجام می دادی حسابی هممونو خندوندی پرتقال من
واسه عید دیدنی رفتیم خونه خاله بابایی ، ازون جا که خونشون پر از عروسک مروسک بود خاله بابایی یکی از عروسکاشو کنار شما گذاشت که کاملا شبیه هم بودید کلی خندیدیم اونجا هم
تو این ایام عید رفتیم کتابخانه کوچک ما یا همون فروشگاه شازده کوچولو که پر از اسباب بازی و جایزه و کتابو همه چیز برای نی نی ها و بچه ها بود . که من داشتم ذوق می کردم یک چند تا کتاب خریدیم ازون جا که براتون بخونم و تصاویرشو ببینی که البته خیلی هم استقبال کردی و با توجه خیلی زیاد کتابارو می خوندی مخصوصا اونهایی که مال هوش نوزادان بود و تصاویر رنگی داشت به بعضی هاشون خیلی نگاه می کردی شاید چند دقیقه طول می کشید نگاهت به بعضی ها هم نه زود به اطراف نگاه می کنی انگار نه انگار جلوت کتابه
ستیا در حال مطالعه
ستیا لختی وای چه خوبه که هوا گرم شده و من شمارو لخت می ذارم خودم کیف می کنم آخه شما دختر زمستونید همش لباس های گرم پوشیدی تا الان
عید دیدنی رفتیم خونه عمه من . این لباستو دوستای عزیزم برات زحمت کشیدن . گفتم یک عکس شیک و مجلسی داشته باشی اینجا گاهی وقت ها لباس دخترونه صورتی اینا تنت بوده بعد کسایی که دور ترن ازم پرسیدن بچتون دختره یا پسر منم همین طور می مونم دیگه ازین به بعد حتما هد می زنم به سرت که فک نکنن پسری
یک روز هم خانواده من اومدن خونه جدیدمون واسه عید دیدنی شما هم از بس که پذیرایی کردی خسته شدی. دختر داشتن هم این مزیت ها رو داره !بله!
همیشه ما سه نفری رو تخت می خوابیم البته یکم سخته و جا تنگ دیشب گهوارتو گذاشتم کنار تختم که برای خواب بذارمت اونجا جامون باز شه ازون جا که شما عادت کردی تو بغل خودم و با جی جی بخوابی شما رو گذاشتم خیلی با کلاس تو گهواره 20 دقیقه بودی بعد خیلی بهت برخورد و لباتو جمع کردی اصلا تابلو بود که می گفتی چراااا منو از تختتون بیرون کردین نامردا من که داشتم از خنده می مردم خیلی بامزه لباتو جمع می کردی ازون جا که نصف شب بود و من هم خسته و کوفته نشد عکس بگیرم. بعد گفتم برو بابا این روانشناسی بازیا به ما نیومده بیا بغلم کی خواست تو رو جدا کنه مااادر
مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــادر
مــــــــــــــــادر
مــــــادر
اسم این روزهای من است
و آخر تمام آرزوهای من
خدایا ممنونتم
امیدوارم لایقش باشم
حفظش کن در پناه خودت
یا رب العالمین