ستیا جونستیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

«مادرنوشت»

ستیا در عید دیدنی ها

1393/1/21 1:12
نویسنده : مامان ستیا
734 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به قند عسلم ستیای 2 ماه و25 روزه خودم .  خنده روی من دوست و همزبونو مونس این روزای من، راستی که از طرف خدا برای ساختن این خاطره های قشنگ پیش من اومدی و بوی بهشتو به خونمو آوردی . آخ که بعضی وقت ها تو این روزا از خستگی غش می کنم یعنی واقعا له می شم شب ها که واقعا پشتم درد می گیره آخه یکمی شما سنگین شدی گلم  ولی باور کن تنها با یک لبخند تو همه چی یادم میره همه چی . هر وقت شیر می خوری به چشام خیره می شی  گاهی وقت ها هم سینمو ول می کنی و لبخند می زنی و باز به خوردن ادامه می دی که اونجا می خوام گاز گازت بگیرمابله. خوب نکن این کارارو با مادرت می دونی که قلبم ضعیفه کپل نرم من. 

یک کار جالبی که این چند روز اخیر یعنی تو دومین ماه زندگیت کردی این بود که یک روز بابات در مقابلت حرف می زد و ادا در میاورد زبونشو بیرون می کرد و ابروهاشو بالا می داد تو هم هر کاری که بابات می کردو انجام می دادی حسابی هممونو خندوندی پرتقال منماچ

 

واسه عید دیدنی رفتیم خونه خاله بابایی ، ازون جا که خونشون پر از عروسک مروسک بود خاله بابایی یکی از عروسکاشو کنار شما گذاشت که کاملا شبیه هم بودید کلی خندیدیم اونجا همخنده

 

 

تو این ایام عید رفتیم کتابخانه کوچک ما یا همون فروشگاه شازده کوچولو که پر از اسباب بازی و جایزه و کتابو همه چیز برای نی نی ها و بچه ها بود . که من داشتم ذوق می کردم یک چند تا کتاب خریدیم ازون جا که براتون بخونم و تصاویرشو ببینی که البته خیلی هم استقبال کردی و با توجه خیلی زیاد کتابارو می خوندی  مخصوصا اونهایی که مال هوش نوزادان بود و تصاویر رنگی داشت به بعضی هاشون خیلی نگاه می کردی شاید چند دقیقه طول می کشید نگاهت به بعضی ها هم نه زود به اطراف نگاه می کنی انگار نه انگار جلوت کتابه

 

ستیا در حال مطالعه

ستیا لختی وای چه خوبه که هوا گرم شده و من شمارو لخت می ذارم خودم کیف می کنم آخه شما دختر زمستونید همش لباس های گرم پوشیدی تا الان

 

عید دیدنی رفتیم خونه عمه من . این لباستو دوستای عزیزم برات زحمت کشیدن  . گفتم یک عکس شیک و مجلسی داشته باشی اینجانیشخند گاهی وقت ها لباس دخترونه صورتی اینا تنت بوده بعد کسایی که دور ترن ازم پرسیدن بچتون دختره یا پسرتعجب منم همین طور می مونم دیگه ازین به بعد حتما هد می زنم به سرت که فک نکنن پسریچشمک

 

یک روز هم خانواده من اومدن خونه جدیدمون واسه عید دیدنی شما هم از بس که پذیرایی کردی خسته شدی. دختر داشتن هم این مزیت ها رو داره !بله!از خود راضی

 

همیشه ما سه نفری رو تخت می خوابیم البته یکم سخته و جا تنگ دیشب گهوارتو گذاشتم کنار تختم که برای خواب بذارمت اونجا جامون باز شهخوشمزه  ازون جا که شما عادت کردی تو بغل خودم و با جی جی بخوابی شما رو گذاشتم خیلی با کلاس تو گهواره 20 دقیقه بودی بعد خیلی بهت برخورد و لباتو جمع کردی اصلا تابلو بود که می گفتی چراااا منو از تختتون بیرون کردین نامرداناراحت من که داشتم از خنده می مردم خیلی بامزه لباتو جمع می کردی ازون جا که نصف شب بود و من هم خسته و کوفته نشد عکس بگیرم. بعد گفتم برو بابا این روانشناسی بازیا به ما نیومده بیا بغلم کی خواست تو رو جدا کنه مااادرقلبماچ

 

 

 

مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــادر

مــــــــــــــــادر

مــــــادر 

اسم این روزهای من است

و آخر تمام آرزوهای من 

خدایا ممنونتم

امیدوارم لایقش باشم

حفظش کن در پناه خودت 

یا رب العالمین

پسندها (1)

نظرات (6)

یسنا کوچولو
21 فروردین 93 9:05
قربونت برم چناز میخندی فدات
خاله مائده
1 اردیبهشت 93 2:17
نازي هزار ماشالله روزتون مبارك سعيده خانوم دختر من هم با لباس چين و واچين و صورتي و.... يه وقتايي بهم ميگفتن دختره يا پسره ولي الان ديگه تقريبا همه ميفهمن كه دختره
مامانی باران
12 اردیبهشت 93 3:32
عزیــــــــــزم سلامممممممممم وای که من نتونستم بیام یه تبریک ساده هم بگم ، اصلا نرفتم بخونم دخملی چندوقتش شده فقط همین که اومدم و این چند تا عکس رو دیدم کلی از خودم خجالت کشیدم که رفیق نیمه راه شدم و به دوستم در آغوش کشیدن فرشته اش رو تبریک نگفتم...
مامانی باران
12 اردیبهشت 93 3:39
و ستیای زیبا وجودت، آمدنت، بهارت مبارک باد عزیزدلم مامان خانمی قلباً برای داشتن چنین گل زیبایی بهت تبریک میگم و امیدوارم همیشه زیر سایه پر مهر شما و پدر در عشق و آرامش زندگی کنه و حس خوشبختی جاودانه براتون باشه...
مامان امیر عباس و ارغوان (دوقلوها)
15 اردیبهشت 93 16:58
عزیزم چه نازی
مامان دلنیا
17 اردیبهشت 93 15:44
عزیزم خیلی نازتر از عروسکی . ماشالله .چه دخمل خوشملی . مامانی خیلی خوشحال شدم اومدین. بازم بیاین پیشمون.خوشحال میشم تبادل لینک کنیم.