ستیا جونستیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

«مادرنوشت»

جرعه شانزدهم

1392/9/18 11:03
نویسنده : مامان ستیا
349 بازدید
اشتراک گذاری

فرشته نازنین من ! سلام    دلم واسه نوشتن برات خیلی تنگ شده بود آخه خیلی وقته که واست ننوشتم عزیزم.  دخترم ما الان 25 هفته و 2 روزمونه نصف بیشتر راهو با کمک خدای بزرگ طی کردیم ایشالا 15 هفته باقی مونده رو هم به خوبی طی کنیم

این چند هفته که واست ننوشتم خیلی اتفاق های خوب افتاده. من دفاع کردم و فارغ التحصیل راحــــــــــت شدم و فقط به شما فکر می کنمو بس. هر چند که خیلی این چند روز اذیتت کردم کلی پله بالا و پایین رفتم تا امضا بگیرمو کارای فارغ التحصیلیمو بکنم. البته همه که شما رو می دیدن کلی کمکم می کردن و کارامو راه می انداختن. البته بابای مهربونت هم خیلی خیلی کمکم کرد با هم یک هفته سمنان بودیم 3 روز وسطش هم رفتیم مسافرت بابلسر، دریا کلی آرامش گرفتم و خستگی روزای دفاعم گرفته شد. مامانم که مامان جون شما باشن و خاله صبای گلت هم که مسافرت قم بودن کلی واست لباسای خوشمل خریدن من که هر روز نگاهشون می کنم و می میرم از ذوق . عکس هاشو می زارم حتما.

امروز رفتیم برات تخت و کمد دیدیم. وااااااااایییییی چه قدر خوشمل بودن. دارم از خوشحالی و خوشبختی می میرم. چه قدر واسه این روزهام روزشماری می کردم . چه قدرحضورت، وجودت به من امید و انرژی و خوشبختی داده دختر خوب من.

هنوز سر اسم شما داریم بحث و جستجو می کنیم به یک نتایجی رسیدیم ولی قطعی نشده. دوست دارم یک اسمی برات بزارم که تا آخر عمرت دوسش داشته باشی و بهش افتخار کنی . اسمی که منو باباییت برات انتخاب می کنیم یکی از گرانبهاترین یادگاری ها از طرف ما به توئه پس نمی تونم خیلی راحت و سرسری انتخاب کنیم

با تکون هایی که می خوری و لگد هایی که می زنی منو خوشحال و ذوق زده می کنی توی مهمونی ها گاهی وقتا می خوام جلوی همه داد بزنم بگم دخترم داره دست و پا می زنه ولی خوب جلوی خودمو می گیرم و بروز نمی دم.

خیلی دوستت دارم یکتا دختر نازنین و خوشروی من 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)