ستیا جونستیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

«مادرنوشت»

جرعه پانزدهم

1392/9/18 11:02
نویسنده : مامان ستیا
348 بازدید
اشتراک گذاری

دختر نازنینم سلام . ما الان 20 هفته و 4 روزمونه.خدا رو شکر نصف راهو به سلامتی طی کردیمبغل.فکر کنم حالت خوب خوب باشه چون تکون های شیرینت بد جوری خبر از وجود سالمت به من می ده و این فکر به ذهنم می رسه که چه قدر واسه اومدن به این دنیا  ذوق و شوقی داریچشمک

دختر نازم این عکس شماست توی هفته 18 بارداریخوشمزه زمانی که جنسیت شما مشخص شد که  یک دخمل نازید. تقریبا دوفته پیش.

 

عکس سمت راست نیمرخ سر و بالاتنه شماست ولی عکس سمت چپ رو نمی دونم.

2 ، 3 روز پیش واسه کارهای قبل از دفاعم با خاله شیوات ، دوست خوبم به سمنان رفتیم .اون هم با قطار . قبلش خیلی استرس داشتماسترس چون از زمان بارداریم دیگه سمنان نرفتم و می ترسیدم نکنه اتفاقی واست بیوفته آخه مسیر هم طولانیه هم اونجا خوابگاه نداشتیم چون تابستونه الان. خلاصه دو نفری رفتیم اول خانه معلم گرفتیم و مستقر شدیم ، رفتیم دانشگاه کارهامون انجام دادیم و قرار شد خاله شیوات هفته دیگه دفاع کنه و من که یکم کارهام عقب تره 2 یا 3 هفته دیگه. دو شب اونجا بودیم ولی خیلی بهمون خوش گذشتمژه . یک شب رفتیم مرغ کنتاکی خوردیم و شب دیگه رفتیم بازار یک دوری بزنیم. تصمیم گرفتم اولین هدیه مو واست بخرم قلباون هم به عنوان سوغاتی از سمنان. یک عروسک دخترونه بود که احساس می کنم منو یاد قدیما می اندازه حالت نوستالژی داره . دوست دارم بعد ها اینو به عنوان یادگاری نگه داری چون اولین هدیه منه به تو و با کلی عشق اونو خریدم. این هم عکسش:

من خودم خیلی دوسش دارم خیلی نرم و آرامش بخش مژهامیدوارم دوست خوبی واست باشه. اسمشو گذاشتم خودت انتخاب کنی .

توی راه وقتی تکون می خوردی تو دلم به خاله شیوات می گفتم دستشو بزاره اون هم می ذاشت یک بار قشنگ تو رو حس کرد و می گفت مثله پلک زدن چشم می مونه. بابای مهربونت هم خیلی تلاش کرد البته یک تکون های خیلی ریزی رو هم از روی پوستم متوجه می شه. منو بابا جونت چند روزه که دنبال اسم واسه شما هستیم. امیدوارم موفق بشیم و اسمی که انتخاب می کنیم برازنده شما باشه.

دیگه این که من خیلی چاق شدم از ماه پیش 3 کیلو و از اول بارداریم 6 کیلو.  یکم زیادهمتفکر. خوب دیگه چی کار کنیم همش می خوریم دیگه . خوشم میاد دخترم مثله خودم خوش اشتها و شکمو تشریف داره. 

راستی ظاهرم شدیدا تابلو شده تو دانشگاه که همه فهمیدن من باردارم از استادا تا دانشجوها. فامیل بابا جونت هم که نمی دونستن هم فهمیدن به سلامتی از این شکم بر آمده و بینی پف کرده و ...چشمک

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

گلی
10 شهریور 92 9:21
سلام عزیزم
عجب دخمل خوشتیپی!!! وای که چقدر این لباسهای دخترونه خوشگلن. من که خودکشی کردم. مامانم میگه لااقل همه رو اینقدر کوچیک نگیر!
پس داری دفاع می کنی و راحت میشی. من که انداختمش واسه بعد زایمان. دفاع پروپوزالم رو میگم. فعلا! در خدمت دخملی هستیم!


آره خدایی منم خیلی خوچحالم که دخمل دارم . ولی گلی جون از من بهت نصیحت که تنبلی نکن پایان نامتو جمع و جور کن هر جور شده قبل زایمانت. خیلی سخت نگیر هیچ وقت تو دفاع نمره کم نمی دن. بعد با خیال راحت به نی نی گلت می رسی. آخه سخته بعد از زایمانت درس و کتاب و ...
بتی مامی ناتان
13 شهریور 92 2:27
سلام عزیزم مبارکه پس خلاصه فهمیدی چیه
به به دخمل الهی خاله فداش خدا نگهش داره عزیزم عللللوس خودمه خخخخخ
اولین خواستگارشو پیداکرده عشق کوچولو


وای من که از خدامه داماد خارجی موبور!!!! ما بله رو گفتیم
مامان شاهزاده کوچولو
15 شهریور 92 2:38
سلام به یه مامان جدید . عکس دخترت غوغاست به درد روی جلد مجله ی مد میخوره!! عروسکش هم خیلی جیگره ماها همه بچه بودیم یه همچین چیزایی داشتیم خواهر منم واسه دخترم خریده!! امیدوارم زودتر دختر نازت رو بغل بگیری تا کاملا بفهمی چه حس خوبی داره! به ما هم سر بزنی خوشحال میشم


مرسی مامان شاهزاده کوچولو از لطفت. حتما سر می زنم بهت
بتی مامی ناتان
16 شهریور 92 17:49
سلام دخمل کوچولوی تو دلی روزت مبارک عزیزخاله


مرسی خاله جون دلم تنگ شده واست میام به وبت سر می زنم
مامان نغمه
27 شهریور 92 9:31
مامان خانوم تنبل بیا بنویس دیگه


چشم مامان نغمه جون تا الان دفاع داشتم ولی دیگه بی کار شدم ! تند تند می نویسم
مامان غزل خانم
4 مهر 92 17:52
هم عروسکش مبارک باشه هم ذخملی بودنش...
خدا سالم نگهش داره


سلام مامان جون مرسی عزیزم . همچنین دخملی بودن نی نی شما هم مبارک