ستیا جونستیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

«مادرنوشت»

بوی حریره بادوم می یاد...

1393/4/19 22:44
نویسنده : مامان ستیا
309 بازدید
اشتراک گذاری

شش ماهگی سنیه که چهار روز دیگه واردش می شیم. ماهی کوچولوی خونه ما نیم سال از زندگیت گذشت و من خوشحالم از این بزرگ شدنت. سال اول زندگی پر از شیرینی هاست هر روز یک کار جدید هر روز یک پیشرفت تازه.. کاش مامانی می تونستم از تو یاد بگیرم ازین که هر روزم با روز قبلم متفاوت باشه و ازین روزمرگی رها شم
. دختر نازم من با تو متولد شدم با تو بزرگ شدم و حالا احساس شش ماهگی می کنم. دوس دارم از دریچه چشمای تو به زندگی نگاه کنم با تو بزرگ شم راه رفتن و بازی کردن یاد بگیرم، خوشحال شدن با یک بهانه ساده با یک عروسک رنگی... یا از یاد بردن یکباره غم هام و خندیدن به اونها.... تو برام پر از درسی پر از تلنگری. فقط باید چشم ها و گوش هامو باز کنمو. ببینم و بشنومت. الان هر چیزی برات جدیده و جذابه از چهره سالخورده پدر بزرگ من تا دکمه های ساده یک لباس . هر چیزی در نگاهت تازس و زیباست و البته خوردنی. چون اگه به دستت برسه حتما مهمون دهان کوچیکت می شه.
یکی از لذت های شش ماهگی اینه که بری بادوم بخری بزاری نم بکشه پوستشو جدا کنی گودرش کنی و با کمی نبات و آب جوشیده به ماهی کوچولوت بدی. ماهی کوچولویی که خیلی شکمویه و همیشه سر سفره بی تاب می شه. شش ماهگی یعنی درس کردن فرنی با آرد برنج و کمی شکر یعنی حریره بادوم یعنی پوره سیب. شاید با خوندن اینها بخندی نازنینم اما برای من شیرینه، شیرین تر از عسل. عسلی که تا یک سالگی ممنوعه دادنش به تو ^_^ .
کمی بوی استقلال میاد ازین فرنی و حریره بادوم بوی خشبوییه. مخصوصا برای منی که تو این شیش ماه تنها 5 بار شما رو برای یک تا دو ساعت پیش مامان بزرگ ها گذاشتم. البته در همش واقعا مجبور بودم. اما ازین پس کمی راحت تر کمی بهتر می تونم شما رو برای ساعاتی کوتاه پیش مامان ها بزارم تا به هدفی که همیشه تو ذهن داشتم و اون هم برای توست، نزدیک شم.
کاش می تونستم فریاد بزنم و به همه بگم که دختر داشتن چه قشنگه اون هم دختری که حریره بادوم می خوره و شش ماهست.... ماهی کوچولوی من روزی که مثل من مامان شدی می فهمی که چرا خوشحالم.
تو رو به خدای مهربونمون می سپارم.
خدایا همه کوچولوها رو حفظ کن در پناه خودت یا رب العالمین


 

 
اولین شیره بادومی که خوردی
 

 پنج ماهه بودی اینجا

ستیا مو بلند

 

مسافرت یک روزه به نیشابور برای افطاری با خاله و مامانیت

ستیا در خونه مامان جونش

 

اینجا رفتیم خونه دوستم مامان صاینا کلی با اسباب بازی هاش بازی کردی هر چند خودش نبود

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامان فاطمه يكتا
20 تیر 93 2:30
واييي عزيزم من همش ميام و عكساي اين جيگر خوردني رو نگاه ميكنم خدا حفظش كنه مخصوصا عكس آخري واقعا نازه هزار ماشالله از شش ماه به بعد اگر بچه خوش خوراك باشه و سر غذا حرصت نده واقعا راحتتره من كه وقتي شش ماه دخترم تموم شد يه بار از صبح تا شب گذاشتمش پيش مامانم و به خريداي عقب افتادم رسيدم
♥پرنیان♥مامان متین
20 تیر 93 14:48
سلام ...........|""""""""""""""" " """"""""|\|_ ...........|......* ارادت داریم *....|||"|""\___ ...........|________________ _ |||_|___|) ...........!(@)'(@)""""**!(@ )(@)***!(@
غزاله
21 تیر 93 0:49
خدا بهت ببخشه.خیلی خوردنیه عزیزم.نوش جونش..
مامان ستیا
پاسخ
ممنونم غزاله جون. مرسی که همیشه با نظراتت دلگرمم می کنی خانومی
مامانی و بابایی دخمل بلا
21 تیر 93 13:24
مردی بر همسر خود در آشپزخانه وارد شد و از او پرسید : کدام یک از فرزندان خود را بیش از دیگر فرزندانت دوست داری ؟ همسر او گفت : همه آنها را بزرگشان و کوچکشان ، دختر و پسر همه یکسانند و همه را به یک اندازه دوست دارم , شوهر گفت : چگونه دل تو برای آنها همه جا دارد ؟ همسر جواب داد : این خلقت خداست که مادر , دلش برای همه فرزندان خود وسعت دارد , مرد لبخندی زد و گفت : اکنون شاید بتوانی بفهمی که چگونه دل مرد برای چهار زن همزمان وسعت دارد ! خدایش بیامرزد , روش والایی در قانع کردن داشت ، لاکن موقعیتش در آشپزخانه غلط بود .... مراسم آن تازه در گذشته صبح و بعد از ظهر فردا برگذار می شود !
مامان بردیا اریایی
22 تیر 93 0:42
سلام مامان ستیای خشگل و خوردنی خداحفظش کنه اگه دوست داشتین به وبلاگ پسر من هم سر بزنین
مامان ستیا
پاسخ
بله حتماسر زدم خدا حفظش کنه پسر گل بردیا جونو. خوشحالم کردی
نغمه
22 تیر 93 15:56
عزیزم مبارکه خیلی لذت بخشه که هر روز برای نی نی نازت غذا بپزی... و بخوره و دوست داشته باشه... نوش جونش
مامان ستیا
پاسخ
دقیقا نغمه جونم موافقم با هیچ لذتی قابل مقایسه نیس آشپزی برای نی نی