ستیا جونستیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

«مادرنوشت»

توت فرنگی پنج و نیم ماهه ما

1393/4/8 21:21
نویسنده : مامان ستیا
416 بازدید
اشتراک گذاری

توت فرنگی خوشبوی خونه ما سلام. ازین که بعد از مدتی تونستم برات بنویسم خیلی خوشحالم. البته اگه اوضاع همین طوری پیش بره و شما از خواب بیدار نشی. چون شاید دو سه باره که می خوام ازین روزهات از کارات بنویسم اما یا شما نمی ذاری یا یک مشکلی تو سیستم موبایلو لب تابو اینترنت پیش میاد.

نازنین دخترم از شیرینی های این چند روزه ات هر چی بگم کم گفتم. از بزرگ شدنت ، از لبخندهات از بازی کردن هات از بغل خواستن هات... . هر روز صبح که از خواب پا می شم و چشمامو تو چشمات باز می کنم خدا رو شاکر می شم به خاطر امیدی که با وجود تو به من داده به خاطر این که نشون داده که زندگی چه قدر می تونه زیبا بشه با وجود فرشته ای مثل تو. دخترم توی این یک ماه خیلی بزرگ شدی خیلی می فهمی همه چیو. منو باباتو با کارهات ذوق مرگ می کنی. علاقه ی خیلی زیادی به پدرت داری یعنی هر وقت وارد خونه می شه واسش بال بال می زنی. نشستن های طولانی که باعث می شه بتونی بازی کنی. مکیدن شست پات که خیلی خنده دار و بامزست. وقتی نشستی و یک چیزی برات جالبه می خوای اونو برداری هنوز نمی دونی که باید از دست هات استفاده کنی با دهان و کله به سمتش می ری 180 درجه خم می شی. چند روز بود خیلی بی قراری می کردی و لثه هات می خارید اما باز دو سه روزه خوب شدی و از دندون کوچولو خبری نیست. حدود دو هفته دیگه وارد ماه 6 می شی و باز واکسن خان میاد سراغت.

امروز اولین روز ماه مبارک رمضان سال 93 هستش. امیدوارم بتونیم از این ماه خوب خدا بهره زیادی ببریم. بتونیم نعمت های خدامونو درک کنیم همدیگرو دیگر آدم ها رو دوست داشته باشیم و با اخلاق باشیم و هم بتونیم کمی قرآن بخونیم و ببینیم توی این کتاب زندگی چی نوشته شده. امروز تقریبا با هم یک جز رو خوندیم. تو بغل من آروم نشستی و به قرآن خوندن من گوش دادی. من توی بارداری هم برای شما می خوندم چون صوت آشنایی برات بود بهش علاقه نشون دادی عزیزم. ایشالا خودت هم رهرو و عمل کننده به اون باشی.

این روزها قلت  زیادی می زنی و من می ترسم که روی تخت بزارم شما رو دو سه تا قلت با هم. بعضی وقت ها که از خواب پا می شی بلند گریه می کنی بعضی وقت ها این قدر یک هوست صدات که از جام می پرم بعضی وقت ها هم نه بیدار می شی و بدون سر و صدا رو شکمت میای سرتو بالا می گیری و لوپاتو آویزون می کنی جیگمل من.

بازی هایی که با هم می کنیم یکی اتل متل توتوله هستش و داکی که خیلی بهش می خندی بازی با انگشت های پا و دستت که می خوان برن دزدی، ورزش  دست و پا . حدود چند دقیقه متمرکز می شی روی فعالیت و با علاقه بازی می کنی ولی زود خسته می شی .

مهارت حرکتی درشتت خیلی خوبه و تقریبا تکمیل شده لگو ها و اشیا بزرگ مثل شیشتو خوب توی دستت می گیری  روی پاهات با کمک وایمیستی و... اما هنوز نمی تونی چیز های ریز مثل نقل و لگوهای کوچیکو توی دستت بگیری. 

دستتو به اشیای مختلف می کشم تا زبری و نرمی سردی و گرمی رو احساس کنی و تفاوتشونو متوجه بشی. جالب اینه که از وقتی این کارو می کنم عاشق  ته ریش های زبر بابات شدی و غش غش می خندی هر وقت دست می زنی به صورت بابا.

راستی برای اولین بار عمه بزرگتو تو در پنج ماهگی دیدی قبل از اون همه دیدارتون از طریق نت بود و اون هم بی تاب دیدن تو. کلی با هم بودید این چند روز. کلی عاشقت شده بود و به قول خودش از عشقت صورتشو خنج می کشید هه . برات کلی هدیه آورد و مثل اون عمه دیگت خیلی مهربون و دوست داشتنیه. واقعا خوشحالم که عمه های خیلی خوبی داری خیلی دوست داشتنی و مهربونند و این یکی از نعمت های بزرگیه که خدا بهت داده.

این ماه حرم امام رضا رفتیم سه نفری کلی کیف کردیم ساعت 2.5 شب بود که توی صحن نشستیم و توی هوای خنک و عالی زیارت امام رضا رو خوندیم .

چند تا عکس از این ماهت

 

این عکش هنرنمایی عمه جونته

لذت تماشا کردن تو وقتی می بینم مدتی می شینی و مشغول بازی می شی مثل بچه هایی که بزرگن

اولین خراب کاری واقعی تو، با این که کتاب عزیزمو پاره کردی ولی نمی دونم چرا این قدر ذوق مرگ شدم 

 

با بابایی سه تایی رفتیم خرید که اتفاقی دوستم و دختر گلش صاینا رو دیدیم چه ذوقی کردم

این هم تماشای بازی کردن تو از زاویه ای دیگه

پ

اولین باری که روی شکم خوابیدی چون دیگه کامل می تونی غلط بزنی

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چه ماه خوبی بود پر از اولین ها و شیرین کاری های تو

تو رو به خدای مهربون می سپارم ماه من

محبت

 

 

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان نغمه
8 تیر 93 21:28
عزیزدل خوردنی... نگاش کن نشسته توی چرخ... ماشاالله
مامان ریحانه
10 تیر 93 13:45
سلام ماشالله دختر نازی دارید وقتی عکسهاشو میبینم یاد روزهایی میافتم که دختر منم همین قدر توپولو کوچولو بود
مائده
14 تیر 93 3:07
واااااااي چه قدر كپلي و خوردنيه نازييي يعني دلم ميخواد بگيرم بچلونمشااااا التماس دعا رفتي حرم راستش من يكم نگران شده بودم خيييييلي وقت بود هيچ خبري ازتون نبود خدارو شكر كه خودت و گل گردت خوب و سلامتيد